سلامي در آستانه ي چهارسالگي

سلام

بعد از مدتها اومدم كه آپ كنم ....

- نوژين خيلي بزرگ شده ... هم قد كشيده و هم اينكه در كمال ناباوري من! كلي عاقل شده ....

- ديروز يك كارت ويزيت داده به من ميگه مامان بگير اين كارت پورسانته! ميپرسم پورسانت چيه؟ ميگه وقتي بزرگ شدي خودت ميفهمي!!!!!!!!!!!!

- ماشين رو توي پارك سوار بيهقي گذاشتيم و اومديم بيرون كه سوار تاكسي بشيم بريم جايي .... يكي از راننده هاي تاكسي كه هميشه اونجا هستن گفت: خانوم تاكسي؟ نوژين با لحن يك آدم چهل ساله گفت: نه آقا! خودش ماشين داره!!!!!!!!!!!

- يك روز عصر داشتم شام درست ميكردم ديدم هي ميره بالاي مبل يا به قول خودش ملب و هي ميپره پايين و هي نق ميزنه و با خودش درگير ميشه .... پرسيدم: چي شده مامان جون؟ گفت: مامان! چرا من نميتونم پرباز (پرواز) كنم؟ ببين هي دستام رو تكون ميدم ولي نميشه ، هي ميوفتم پايين ! هرچي توضيح دادم كه فقط پرنده ها ميتونن بپرن بازم كار خودش رو ميكرد ....

- راستي هنوز برنامه ي هر روز صبح ما ادامه داره و من همچنان دير ميرسم سركار ... همچنان نوژين شبها دير ميخوابه و صبح ها با فلاكت بيدار ميشه .... همچنان از خوابيدن بدش مياد و من همچنان درگيرم ...

تا بعد ....

نوژین داره بزرگ میشه

- دیروز کفش خریدم ... بعد از مدتها کفش پاشنه بلند خریدم ... نوژین به آقای فروشنده: عمو ... از این کفشا کوچیکشم داری؟ فروشنده: نه نداریم ... نوژین: پس بخر !

- من: نوژین میخوای بزرگ بشی چه کاره بشی؟

نوژین: دوست دارم مامان بشم ...

من: چرا؟

نوژین: تا از این کفشهای تو بپوشم ... تق تق صدا بده ....

من: خب دوست داری کارت چی باشه؟

نوژین: میخوام کیک بکنم ... توش همه چی بریزم ... (باید بودید و اداهاش رو می دیدید)

- پدر نوژین به تازگی عینکی شدن ... عکس العمل نوژین در اولین دیدار پدر با عینک: وای بابا! چرا مثل دلقکها شدی؟!

- اینکه چرا من با هرکسی که تلفنی صحبت میکنم باید به خانوم گزارش کار بدم رو نمیدونم....

- نوژین شده قطب خنده ی خانواده ... خاله ام آرزو میکنه که مهدکودک تعطیل باشه تا نوژین بره خونه شون ... گاهی هم میره سر ظهر میاردش خونه و کلی با هم بازی میکنن ....

- نوژین داره بزرگ میشه ... موهاش رو هم که کوتاه کرده کلی جیگر شده ... ولی کاملا معلومه که دیگه اون بچه ی سه ساله نیست ... با اینکه چندماه دیگه چهارسالش تموم میشه ولی نشانه های چهارسالگی رو میشه توش دید ... بیشتر کاراش رو خودش انجام میده ... مثلا میره از توی یخچال شیر برمیداره میریزه توی شیشه شیرش درش رو میبنده و دراز میکشه و میخوره بعد شیشه رو میندازه تو ظرفشویی ... حالا چرا با لیوان شیر نمیخوره دیگه نمیدونم ...

من و نوژین و ماجراهای جدید

سلام

- عرض کردم خدمتتون که مدتها بود نوژین پیله کرده بود که من از کجا به دنیا اومدم این شد که روز پنجشنبه صبح مصادف با عید غدیر شال و کلاه کردیم و دوتایی رفتیم بیمارستان آتیه .... به آقایان انتظامات گفتیم که میخوایم بریم بالا ... بخش نوزادان ... گفتند که بچه ها حق ورود ندارند ... با داخلی سوپروایزر بخش نوزادان تماس گرفتم و گفتم: شاید به نظرتون خنده دار بیاد ولی ماجرا از این قراره که ما هرچی به نوژین میگیم شما توی بیمارستان بودی و من و پدرت اومدیم دنبالت و بردیمت خونه توجیه نمیشه این شده که امروز اومدیم بیمارستان تا نوژین ببینه بچه ها اینجا منتظر پدر و مادرهاشون میمونن تا بیان دنبالشون و با هم برن خونه ... خانوم سوپروایزر که از خنده غش کرده بود بعد از گرفتن اطلاعات از بنده درخصوص تاریخ زایمان و تولد نوژین و اسم دکترم (نوژین آتیه به دنیا اومده)  اجازه ی ورود ما رو صادر کرد و ما رفتیم بخش نوزادان و مشکل حل شد ....

- جمعه صبح از ساعت ده تا ساعت یک ظهر پارک آب و آتش بودیم به صرف دوچرخه سواری ... وقتی اومدیم خونه هم خانوم باز انرژی داشت .... من که داشتم از خستگی تلف میشدم ....

- دیروز عصر موهای نوژین رو کوتاه کردم ... آقای آرایشگر یک ساعت با موهای خانوم سر و کله زد و کلی خوشگلش کرد ... بعد اومدیم خونه  و نوژین رو بردم حمام ... توی حمام نمیذاشت دست به موهاش بزنم میگفت خراب میشه ... وقتی هم خواستم موهاش رو خشک کنم اینقدر گریه کرد که: تو بلد نیستی مثل عمو موهام رو درست کنی .... آخرش اینکه با مامانیش دوباره رفتن آرایشگاه تا عمو موهاش رو مثل اول سشوار کشیده ... حالا خوبه آرایشگاه دو قدمی خونه بود ....

- دیشب هم ماشین رو بردیم آینه فنی یا همون معاینه فنی ...

 

تا بعد

 

نوژین در سفر به اصفهان

سلام

- تعیلات عید قربان رو رفتیم اصفهان .... هتل کوثر ... موقع شام یک خانواده ی روس بودن که یک بچه ی حدود یکساله داشتن و بچه گریه میکرد ... نوژین بدو بدو رفت سمت میزشون و گفت: ساکت شو دیگه ... چقدر زر زر میکنی ...  

- کلی کنار زاینده رود پیاده روی و بادکنک بازی کردیم ... روی سی و سه پل کلی عکس گرفتیم ...

- عصر من توی هتل خواب بودم ... پدر نوژین یک آن دیده بود که نوژین نیستش ... بعد از کلی جستجو دیده بود خانوم با بلوز و شلوار توی خونه یک جفت صندل تق تقی (که با خودش از تهران برده بود) رو پاش کرده و توی راهروی هتله ... گفته بود: نوژین! اینجا چه کار میکنی؟ و نوژین با خونسردی جواب داده بود: اومدم یک قدمی بزنم ....

- نوژین: مامان ... ببین روی اون پلاسکیته عکس یک پروانه است ... من: روی چی؟ پلاسکیت ... من:  آها ... پلاستیک ....

- رفتیم میدون نقش جهان و درشکه سواری کردیم ... اینقدر به نوژین خوش گذشت که وقتی از درشکه پیاده شدیم دولا شد و گفت: من ابسم (اسبم) بیا سوارم بشو مامان ....

- توی این سفر نوژین خیلی کمتر اذیتمون کرد ... با خودش یک کیف اسباب بازی اورده بود و یک پتو و بالش هم براش گذاشته بودیم صندلی عقب ... خیلی کمتر نق زد و هی وسط راه نمی گفت جیش دارم ... یا مثلا کی می رسیم ... تازه به اصفهان هم میگفت: اصباهان .....

تا بعد...

نوژین و سوالاتی که ....

سلام

مدتهاست که نیومدم ... ولی حالا که اومدم ...

- نوژین: مامان!!!! منو چرا توی دنیا اوردی؟ ...... من:  .... (بعد از سه ساعت فکر کردن) خب چون من و بابا تنها بودیم ... گفتیم تو بیای پیشمون (چه حماقتی!!!) ....... نوژین: خب قبلش خجا بودم؟ ....... من: ........ توی گلها بودی مامان ........ نوژین: چرا؟ ......... من: خب .... لباسهات رو بپوش بریم خونه ی مامانی ........ نوژین: چرا؟ ....... من: خب من دارم بحث رو عوض میکنم ...... نوژین: چرا؟ ..... من:  دست از سرم بردار .... ....... نوژین: چرا؟ ....... من:

- اول صبح آخرین روز هفته است ... من دارم مثل هاپو میدوم که به موقع برسم سر کار .... نوژین عکس عروسیمون رو نشون میده: مامان ... چرا تو و بابا عروس شده بودین من رو با خودتون نبرده بودین؟ من: خب شما خواب مونده بودی ... نیومدی عروسیمون ... نوژین: آها!

- نوژین: مامان ... من قبل از اینکه به دنیا بیام خجا بودم؟ من: توی گلها بودی ... نوژین: چه کار میکردم؟ چرا تو پیشم نبودی؟ .... من:  .... خب چون وقتی لا به لای گلها بودی خدا از دور مواظبت بود ... نوژین: چرا؟ .... من: خب همه ی بچه ها توی گلها هستند تا بعدش بیان پیش مامانها و بابا هاشون ... نوژین: ولی من تنهایی میترسم ... من: تنها نبودی که ... یک عالمه بچه ی دیگه هم اونجا بودن .... بستنی میخوری؟ نوژین: من بستنی خیلی دوست دارم ...

- نوژین: من چه جوری توی دنیا اومدم؟ ..... من: خب یک روز من و بابا اومدیم بیمارستان ... بعدش تو رو برداشتیم و اوردیم خونه پیش خودمون ... نوژین: چرا من بیمارستان بودم؟ من رو آمپول زدن؟ .... من: نه مامان جون ... نوژین با بغض: چرا من رو گذاشته بودی توی بیمارستان؟ ... من: خب برای اینکه حالت بهتر بشه ... خوب بشی ... (نوژین از بیست روزگی تا یکماهگی بیمارستان بستری شده بود و من خوشبختانه از اون ده روز کلی فیلم و عکس دارم) ... حالا بریم فیلمت رو نشون بدم ... ببینی که اونجا یک عالمه بچه ی دیگه هم بودن ...

- نوژین: مامان ... من از خجا درست شدم؟ .... من: (ای خدا !!!! عجب گیری افتادم از دست این بچه با این سوالاش !!!!!) .... خب ... شما توی دل مامان درست شدی .... مثل کیک که مامان توی فِر درست میکنه .... (باور کنید جواب دیگه ای توی اون لحظه یادم نمی اومد) ...

- جمعه شب رفتیم کنسرت گروه رستاک ... به معنی واقعی کلمه نوژین سرویسمون کرد و نیمه ی برنامه کلا بیخیال شدیم و برگشتیم خونه ....

 

تا بعد ....

نوژین و سینما

سلام

- دیشب رفتیم فیلم شکلات داغ ... نوژین: اسم فیلمش چیه؟ من: شکلات داغ ... نوژین: من نمیام ... چون زبونم میسوزه ... من و پدر نوژین:

- نوژین: مامان ... خاله لیلا (مربی مهدشون) گفته که اگه نزدیک تلویزیون بشینیم چشمامون ... عفتونی ... عپتونی ... عپانی ... عپفونی ... میشه .... من:  عفونی میشه؟ نوژین: بله ... عپفونی میشه ....

- من یک عکس دارم که طبق پشت نویسش مربوط به بهمن ۷۹ هست ... عکسی کنار پدر و مادرم و مربوط به دوران مجردی ... نوژین عکس رو برداشته آورده  و با بغض میگه: تو چرا رفته بودی مسافرت من رو با خودت نبرده بودی؟ من (بعد از کلی فکر کردن): خب شما توی گلها بودی ... نوژین: چرا؟ من (باز کلی فکر کردم): خب مونده بودی پیش بابا ... نوژین (با گریه): تو منو دوست نداری ... چرا من رو با خودت نبردی؟ چرا من رو گذاشتی پیش بابا؟ من:

- نوژین: مامان من گرسنه امه ... من: اجازه بده الان پلو آماده میشه ... نوژین: چرا؟ من:

- نوژین: مامان کی میریم بیرون؟ من: اجازه بده خونه رو مرتب کنم بعدش میریم بیرون ... نوژین: چرا؟ من:

- نوژین: چرا من باید همه اش این لباس رو بپوشم برم مهد؟ ... من: خب چون لباس فرمتونه ... ببین من هم میخوام برم سر کار مانتو و شلوار می پوشم ... نوژین: چرا؟ من: چی چرا؟ .... نوژین: چرا؟ ... من: خب چی چرا مامانی؟ ... نوژین: چرا چرا؟ ... من:  (رسما خل میشم) ....

- داریم میریم مهمونی ... من آماده شدم ... همسر جان میگن: این لباست رو کی خریدی؟ چه بهت میاد ... نوژین در حالیکه اخمهاش رو کرده توی هم و قیافه اش شده عین زن بابای سیندرلا: اصلا هم خوشگل نشدی مامان ... اه اه .... چه بوی گندی هم میده لباست ... ما:

تا بعد ....

نوژین و حرفهای تازه

سلام

- اول از همه بگم که نوژین بالاخره در سه سال و نیمگی تونست حرف (ف) رو تلفظ کنه ... باور کنید دیگه نا امید شده بودم از بس که به کیف گفت کیه ... به فیل گفت هیل ... به کفش گفت کهش ... به گفتم گفت گهتم ...

- عصر بود و داشتم یک ایمیل کاری فوری میزدم ... نوژین هی میومد توی اتاق و میرفت و میگفت: مامان من آب بخورم؟ من: آره ... نوژین: من نقاشی بکشم؟ من: آره ... نوژین: من شیر بخورم؟ من: نه ... نوژین در حالی که مثل نامادری سیندرلا یک دستش رو به کمرش زده بود: سرت رو کردی توی نت نت هرچی که می پرسم میگی آره ، نه ... بعد که بهت تذکر میدم میگی الهی قربونت برم ننه ... من:

- جمعه ی هفته ی گذشته قرار بود مسابقه ی اسکیت نونهالان برگزار بشه که متاسفانه به دلیل اینکه تعداد نفرات شرکت کننده به حد نصاب نرسید، مسابقه هم برگزار نشد ...

- دیروز رفتیم نمایشگاه مطبوعات ... کل زمانی که از نمایشگاه بازدید کردیم یکساعت هم نشد ... همچین گفتن نمایشگاه مطبوعات!!!!!!!!!! گفتیم الان رویترز رو هم زیارت میکنیم ... در نتیجه عکسی گرفته نشد که براتون نمایش داده بشه ... نوژین هم خوابش میومد و روی ویبره بود و هی غر زد و آخرش توی ماشین خوابش برد ...

- نوژین نشسته سر کلاس پیش دبستانی یک ... لباس فرم بهش دادن ... مانتو و شلوار آبی که وقتی می پوشه خیلی با نمک میشه ... تازه مشق هم دارن ... جاتون خالی کلی با هم مشق می نویسیم ...

تا بعد ...

نوژین و باز هم نوژین (6)

سلام

- نوژین با دیدن عکس زیر بیان کرد: مگه انار لخبند (لبخند) میزنه مامان؟ من: خب گاهی اوقات لبخند میزنه ... نوژین: نه، نباید لخبند بزنه چون آدم نیست ....

 

- نوژین با دیدن عکس پرسنلی من: مامان، پس پاهات کو؟ من:

- نوژین امروز صبح مسابقه ی اسکیت داشت ولی چون تعداد نفرات به حد نصاب نرسید، مسابقه هم برگزار نشد ... قرار بود دخترم نفر اول بشه و کلی براش تدارک ببینیم ولی خب نشد دیگه ... ما هم به جاش رفتیم بادبادک بازی ...

- نوژین سرماخورده و عین برج زهرمار شده ... فکر کنم باید اسمش رو به عنوان نق نقو ترین بچه ی دنیا توی گینس ثبت کنم ...

- ولی هیچ بچه ای رو پیدا نمیکنید که برای خوردن شربتهای ایرانی که مزه ی زهرمار میده و گاهی آدم حالت تهوع میگیره دهنش رو تا ته! باز کنه ... تازه درمورد رنگ شربته هم اظهار نظر کنه ... نوژین شربت روغن ماهی میخوره ... من که مادرشم و شربت رو میریزم توی حلقش از بوی شربته بالا میارم و نوژین از شدت بد طعمی شربته (با اینکه مثلا اسانس پرتقال هم داره) شونه هاش تکون میخوره ولی باز هر روز دهنش رو تا آخر باز میکنه ...  شاید لازم باشه بازم اسمش توی گینس ثبت بشه ...

- نوژین موقع بیرون رفتن از خونه: مامان ... برای من اِپسری (اسپری) نزدی چرا؟ من:  نوژین: اُجَبَب (رژ لب) هم میخوام ... از اون قرمزا ... من:  

تا بعد ...

نوژین و باز هم نوژین (7)

سلام

- نوژین امروز صبح مسابقه ی اسکیت داشت ولی چون تعداد نفرات به حد نصاب نرسید، مسابقه هم برگزار نشد ... قرار بود دخترم نفر اول بشه و کلی براش تدارک ببینیم ولی خب نشد دیگه ... ما هم به جاش رفتیم بادبادک بازی ...

- نوژین سرماخورده و عین برج زهرمار شده ... فکر کنم باید اسمش رو به عنوان نق نقو ترین بچه ی دنیا توی گینس ثبت کنم ...

- ولی هیچ بچه ای رو پیدا نمیکنید که برای خوردن شربتهای ایرانی که مزه ی زهرمار میده و گاهی آدم حالت تهوع میگیره دهنش رو تا ته! باز کنه ... تازه درمورد رنگ شربته هم اظهار نظر کنه ... نوژین شربت روغن ماهی میخوره ... من که مادرشم و شربت رو میریزم توی حلقش از بوی شربته بالا میارم و نوژین از شدت بد طعمی شربته (با اینکه مثلا اسانس پرتقال هم داره) شونه هاش تکون میخوره ولی باز هر روز دهنش رو تا آخر باز میکنه ...  شاید لازم باشه بازم اسمش توی گینس ثبت بشه ...

- نوژین موقع بیرون رفتن از خونه: مامان ... برای من اِپسری (اسپری) نزدی چرا؟ من:  نوژین: اُجَبَب (رژ لب) هم میخوام ... از اون قرمزا ... من:  

تا بعد ...

 

نوژین و باز هم نوژین (5)

سلام

- نوژین: مامان ... الهی من قربونت بمیرم! من: خدا نکنه مامان .... چرا؟ نوژین: آخه خیلی دوست دارم مامان .... من:

- با نوژین رفته بودیم خونه ی دوستی ... توی خونه شون از این صندلی ننویی ها بود ... همونا که پدر پسر شجاع می نشست روش و پیپ می کشید .... نوژین کلی با صندلی بازی کرد و از اون شب به بعد این خاطره و تجربه ی تازه اش رو برای همه تعریف میکنه ... : صندلیه اینجولی میشد ... اونجولی میشد ...

- رفتیم میدون آرژانتین برای کاری ... سر از پارک درآوردیم ... گیری افتادیم ... شده واسمون جی پی اس ...

- رفته بودیم رستوران ... از این باغ رستورانها بود ... یک گربه ی بدبخت اونجا بود که نوزین اینقدر اذیتش کرد و قاشق خالی توی حلقش کرد تا آخرش چنگولش زد ... نوژین: مامان نگاش کن ... مثل حاج خانوما نشسته ...

- اثرات قهوه تلخ ... نوژین به همون گربه بالاییه: بشین ... پاشو ... بشین .... پاشو ... حالا بشین پاشو بشین پاشو بشین پاشو ...

یک خبر خوش هم هست که شنبه به بعد خواهم گفت ...

تا بعد